بدلیل تارهوارد بودنم میلی به شرکت در چالش نداشتم اما بخاطر چالش جذابی که ایجاد شده و بخاطر اینکه در نوشته دوستان رمان مورد بیمهری قرار گرفته ترجیح دادم شرکت کنم و از جناب تد بابت ایجاد پالش و خانم مجهولالحال بابت دعوتشان ممنونم و امیدوارم بزودی با حال خوب برگردند. بنظرم تاثیرگذارترین کتابهایی که در زندگیم خواندهام رمان بوده. افزایش قوه تخیل ابتداییترین کاری بود که رمان کرده و این قوه اینقدر برایم مهم بوده که برای بدست آوردنش دست از خیلی از کتابهای علمی بکشم. بقولی از انیشتین:« تخیل مهمتر از دانش است. علم محدود است اما تخیل دنیا را دربر میگیرد.»
پول و شیطان
تجربه گرایی در من دیده میشود. اگر هزار نفر را بیاورید و با هزار دلیل علمی و موعظه و پند اخلاقی به من بگویند این میله داغ است و دست نزن شاید قبول کنم اما دلم به یقین نرسیده که این میله داغ است و ممکن است هر لحظه به آن دست بزنم. بقولی معروف گاهی دوست دارم در زندگی اشتباه کنم تا بفهمم اشتباه چگونه است و چه اثراتی دارد. حالا "پول و شیطان" به من این اجازه را داده تا در قسمت شیطانش جای یوگنی قرار بگیرم و با تقکر اینکه روابط خارج از چارچوب مشکلی ندارد آن را تجربه کنم و بعد از تجربه به مرور آنچنان بصورت طبیعی دچار مشکلاتی در زندگی شدم که عاقبت زندگی مرا به دوراهی کوری کشاند. در قسمت پول هم شاهد مستقیم این قضیه بودم که کلاهبرداری و تقلب(جعل کوپن پولی) چطور میتواند زندگی چند خانواده را درگیر کند. برای کسی مثل من که گوشم از پندها و اندرزهای اخلاقی پر بود و اثر معکوس رویم میگذاشت این کتاب نقطهای برای شروع توجه و فکر کردن و اهمیت دادن به مسائل اخلاقی بود.
مرگ ایوانایلیچ
"آقایان، ایوانایلیچ هم مرد" شاید شنیدن این حرف خیلی ساده بنظر برسد، شاید با خودمان بگوییم مرد که مرد یا حتی در ظاهر کمی تاسف بخوریم و از آن عبور کنیم یا حتی آن را برای دیگری بدانیم. این دقیقاً همان کار و طرز فکریست که ایوان درباره کایوس داشت "البته کایوس فانی بود و البته میبایست بمیرد، ولی من، وانیا، ایوانایلیچ با ابن همه احساسها و اندیشهها... برای من مسئله شکل دیگری پیدا میکند. مگر ممکن است که من هم مثل همه بمیرم؟" تولستوی اسم کتاب را ایوانایلیچ (آدمیزاد) گذاشته تا بگوید ایوان خود ما هستیم و سرنوشت ایوان خیلی هم با سرنوشت ما متفاوت نیست. شاید خواندن نیمه اول این کتاب برای برخی سخت و حوصله سربر باشد و دلیلش هم واضح است چون صحبت از روزمرگیهای ایوان است. انگار چیزی در زندگی کم است. اما اوضاع از صفحه شصت به بعد متفاوت میشود. چرا؟ دلیلش را خودِ ایوان میگوید" آپاندیس، کلیهی از جا کنده شده و سرگردان؟ نخیر، صحبت این چیزها نیست. صحبت از زندگی... و مرگ است، پیش از این زندگی بود، ولی دارد میرود" از اینجا به بعد مرگ مکمل زندگی میشود و آن را از بیحوصلگی درمیآورد. ای بابا باز هم قرار است از مرگ بگویند؟ نه، اینجا کسی از مرگ نمیگوید اینجا در منترین شکل ممکن با آن روبرو میشویم. از تاثیرات این کتاب بر دیگران میتوان به این اشاره کرد که کافکا فقط به خاطر مرگ ایوان ایلیچ به تولستوی احترام میگذارد، و هایدگر در بحث از «مرگ» و «هرروزگی» به مرگ ایوان ایلیچ اشاره کرد. (کافکا: روایتِ تراژدی مدرن، مرادحسین عبّاسپور، ص 8ـ37؛ هستی و زمان، مارتین هایدگر، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان، ص 8ـ325) و از تاثیر آن بر خودم شاید دقیق نتوانم بگویم که این کتاب چه اثری رویم گذاشت اما در همین بدانید که حتماً شنیدهاید که فلانی تا لبه مرگ رفت و برگشت و زندگیش عوض شد. اثر این کتاب شاید به همان قدر نباشد اما خیلی هم کمتر نیست
جانستان کابلستان
این سفرنامه قرار نیست چیزی به ما اضافه کند. قرار است خیلی چیزها را پاک کند. گاهی لازم است پاککنی برداریم و برخی افکارمان را پاک کنیم. چه خیال کردهایم؟ افغانها احساس ندارند؟ از ما متنفرند و ما را به دیگری ترجیح میدهند؟ شعور جهاناولی ندارند و چشمهایشان هیز است؟ بقول آن سرباز افغان " ها؟چی خیال کردی؟ افغانی غیور است، خودش خواهر و مادر دارد..." باید گاهی هم شجاعت به خرج دهیم و پاک کنی دست بگیریم و کمی با مردم کشور همسایه مواجه شویم. شاید به اندازه کشورهای اروپایی مهماننواز نباشند اما کمتر از آن هم نیستند. شاید بعد از خواندن این کتاب کمی هم فکر کنیم. به همه چیز، به رفتارهایمان، به عقایدمان و به اینکه "راستی این دختر هشت ماهه، با این چشم های مورب زیبا چه فرفی با پسر من دارد؟ پسر من ، لیجی، تاچند ساعت دیگر به خانه میرسد و تا چند سال دیگر به مدرسه میرود و تا چند وقت بعد دانشگاه و...خیلی که بدبیاری بیاورد در زندگی، رتبه اش سه رقمی میشود و... مسیری مملو از موفقیت های بزرگ و کوچک. واین دختر ... چند عملیات انتحاری را بایستی از بیخ گوشهای کوچکش رد کند ... چند بار باید بترسد از این که اختطاف نشود، همه این ها را که رد کند در کدام کلاس درس میتواند مطمئن باشد که طالب ها خوراکی مسموم توزیع نمیکنند؟ " باید کمی فکر کنیم. شاید تنفرها تبدیل به علاقه شد. شاید توانستیم یکسری تعصبهای بیمورد را پاک کنیم. باید بدانیم همین پاک کردن ها هم شجاعت میخواهد. اینقدر شجاع هستیم؟
پ.ن: مواردی در متن که "" دارد از خود کتابهاست
پ.ن2: بینظیر بودن قرآن اینقدر واضح است که اصلاً جای عنوان کردن ندارد.