بعضی وقتا بحث سر کامل شدن شخصیت نیست بحث سر پیدا کردن شخصیته. نمیدونم
چرا از بچگی وقتی کم کاری میکردم سریعاً برادرامو سرم میکوبیدن. اگه درس
نمیخوندم میگفتن چرا مثل برادرات درس نمیخونی؟ اگه تو کار خونه کمک نمیکردم
میگفتن چرا مثل برادرات کمک نمیکنی؟ این فقط مادرم نبود که دوست داشت مثل
اونا باشم بلکه انتظار پدرم هم بود منتها با این تفاوت که هیچوقت نگفت اما
همیشه از رفتاراش معلوم بود. برای همین منو دقیقاً توی مسیری که اونا رفتن
قرار دادن. یعنی همون کلاسایی رو میرفتم که اونا میرفتن یا همون مدرسهای
میرفتم که اونا میرفتن. یادمه یه بار بر اثر یه اشتباه توی سال چهارم
دبستان فقط ریاضی رو بیست نشدم (فکر کنم 19.5 شدم) و همین باعث شد معدلم
بیست نشه و من چقدر ترسیدم از اینکه خانوادم بهم چیزی بگن. با اینکه توی
اون کلاس سی نفری معدل سوم شدم اما خب میترسیدم چون برادرام توی سال چهارم
معدلشون بیست بود. اون روز رو خوب به یاد دارم که چقدر میترسیدم و لحظه
ورود پدرم و رفتارهای تحقیرآمیزی که از صدتا فحش هم بدتر بود و چقدر دوست
داشتم که جای برادرام میبودم و از همون موقع برادرام برام شده بودن یه
آرمان، یه هدف. نه فقط توی درس و یا کلاسهای دیگه بلکه توی همهیِ همه
زندگی. شاید خنده دار باشه اما گاهی نوع راه رفتن و خوابیدنشون رو هم تقلید
میکردم و در انتظار یک، شدن بودم. شاید اگه اون موقع میپرسیدن
بزرگترین آرزوت چیه میگفتم اینه که مثل داداشام باشم و اگه امکانش بود که
خودِ خودشون بشم، قطعاً میشدم. این قضیه وقتی اوج میگیره که من وارد
راهنمایی و دبیرستان میشم و چون معلمهای اون مدارس کمتر تغییر میکنن با
ورودم، من رو میشناسن و چون برادرام این مراحل رو با موفقیت بالا طی کردن
اعتبار من هم توی مدرسه بالا رفت و اگه کسی منو بجا نمیاورد با معرفی نسبت
برادرام با خودم اعتبار میگرفتم. فکر کنم توی اون دوران بود که عملاً
شخصیتم وابسته شد و دیگه شخصیت مستقلی نداشتم. یعنی وقتی دبیری میخواست منو
بشناسه با اونا میشناخت. اگه میخواست مورد ارزیابی و قضاوت قرار بده با
اونا قرار میداد و دبیرا انتظاری غیر از اونا شدن ازم نداشتن و اگه توی یه
امتحان ضعیف بودم تعجب میکردن. درسته توی دوران دبیرستان قسمت اعظمی از
شخصیتم وابسته به برادرام بود اما قسمت های دیگه شخصیتم وابسته به خیلی های
دیگه بود. مثلاً فلان بازیگر برام خیلی جذاب بود و الگوم میشد توی تشکیل
شخصیت یا فلان دبیر و ... یعنی شخصیت(و در نمود بیرونی، هویت) من از مجموعه
ای از شخصیت افراد دیگه شکل میگرفت و میشه گفت کاملاً تقلیدی بود.تا
اینکه....