یکی مثل بقیه. بعضی روزها خوشحالم بعضی روزها ناراحت. بعضی روزها عاشق دین و بعضی روزها بیدین مطلق. البته قبول دارم که غم اینقدر گسترده شده که در اوج شادی و خنده هم بغض میکنم و بنظرم همین تناقضات هست که من و همنوع من را پیچیده و جذاب میکند. درست است که انسانها سادهاند اما هر کدام از همین انسانهای ساده اینقدر پیچیده هستند که بعضی اوقات دوست داری بنشینی و زندگیشان را ببینی و لذت ببری.
اما چرا بینام؟ نامی شدن برای من معنایی ندارد. آن زمانهایی که دوست دارم جای فرد معروفی باشم مطمئنم یک چیزی در درونم کم هست که محتاج تعریف و تمجید دیگران شدهام تا آن را به این وسیله بپوشانم. دوست دارم روزی خودم از خودم تعریف و تمجید کنم و فردی نامی برای خودم باشم و برای دیگران بینام باشم. و در آن روز فخرفروشی و ریا اصلاً معنایی ندارد.
اما چرا بینام؟ نامی شدن برای من معنایی ندارد. آن زمانهایی که دوست دارم جای فرد معروفی باشم مطمئنم یک چیزی در درونم کم هست که محتاج تعریف و تمجید دیگران شدهام تا آن را به این وسیله بپوشانم. دوست دارم روزی خودم از خودم تعریف و تمجید کنم و فردی نامی برای خودم باشم و برای دیگران بینام باشم. و در آن روز فخرفروشی و ریا اصلاً معنایی ندارد.